فطرت که خلقت خاص و آفرینش ویژه است اصلیترین سرمایه و برترین رهتوشهای است که خداوندگار عالم، انسان را از آن نعمت بزرگ که سرشت خداشناسی آمیخته با گرایش و دلپذیری حقطلبی است برخوردار نموده و همواره وی را به حفظ و حراست آن سفارش میکند.
فطرت انسانی از آن جهت که رقیقه الهی و لطیفه ربّانی است از حساسیّت و اهمیّت خاصی بهره دارد سالکی که با تمسّک به عمود قیّم فطرت در راه شکوفایی و رشد آن کوشا باشد و هر دم غبار طبیعت و زنگار مادیّت را با جلای ذکرالله از چهره خداجو و خداخواه فطرت بزداید و مصباح روشن آن را همواره با دَم تقوا و زَیْتِ معرفت مشتعل بدارد، بدون تردید به مقصد نایل و واصل خواهد بود.
گوارا باد سرمستان باده فطرت را، که با ذوق جام طهور آن، ساغر طبیعت شکستند و کوس دروغین مستانگی خمخانههای دنیا را به صدا در آوردند.
سرّ اینکه خداوند عالم در صحیفه کرامتآمیز و قرآن حکمتآموز خود، ذیل آیه فطرت فرمود: «ولکن أکثر الناس لایعلمون» آن است که بانگ باطل و آهنگ کاذب طبیعت، گوش جان را مشغول و چشم دل را بسته است، وگرنه این مائده ربّانی و آینه تمام نمای سبحانی خوش میدرخشد و زیبا میسراید.[فطرت در قرآن - صفحه 15]
محبّت الهی، بزرگترین سرمایهای است که سالک الی الله میتواند تحصیل کند. سالار شهیدان(علیهالسلام) محروم از این سرمایه بیبدیل را گرفتار خسران و زیانکاری میداند: «إلهی... خسرت صفقة عبد لمتجعل له من حبّک نصیباً»
وه چه خوش میگفت در راه حجاز آن عرب شعری به آهنگ حجاز
کلّ من لم یعش الوجه الحسن قرّب الرّحل إلیه و الرّسن
یعنی آن کس را که نبود عشق یار بهر او پالان و افساری بیار
علم نَبوَد غیر علم عاشقی مابقی تلبیس ابلیس شقی
هر که نَبوَد مبتلای ماهرو اسم او از لوح انسانی بشو
سینه خالی زمِهر گلرخان کهنه انبانی بوَد پر استخوان
سینه گر خالی زمعشوقی بود سینه نبود، کهنه صندوقی بود
دل که فارغ شد زمهر آن نگار سنگ استنجای شیطانش شمار
تو به غیر از علم عشق ار دل نهی سنگ استنجا به شیطان میدهی
شرم بادت زان که داری ای دغل سنگ استنجای شیطان در بغل
لوح دل از فضله شیطان بشوی ای مدّرس درس عشقی هم بگوی
نبیاکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) از خدا میخواست که عشق به ذات اقدس خود را برای او از آب گوارا شیرینتر و محبوابتر گرداند. [ادب فنای مقربان جلد2ْ - صفحه 338]
ما در پیاله عکس رُخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذّتِ شربِ مدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالَم دوام ما
قدری از سوی بنده به طرف خدا رفتن لازم است تا امداد الهی از آن سوی بیاید و دست انسانِ سالک را بگیرد. نه صِرف از این سو رفتن، به تنهایی مقصدرسان است و نه از آن سو آمدن و دستگیری کردن، بیمقدمه حاصل میشود: (إنهم فتیةٌ ءَامنوا بربّهم و زدناهم هدی)؛ اصحاب کهف، چون ایمان آوردند و مقداری حرکت کردند، ازدیاد هدایت الهی نصیب آنان شد.
تو مپندار که مجنون سرخود مجنون شد از سمک تا به سهایش کشش لیلا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بُردم راه ذرّهای بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَس بیسر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا بُرد
باید مجنون شد تا کشش لیلا، عاشق صادق را به سهای عشق برد. باید خود را در سیل عرفان انداخت تا به دریای معرفت رسید. شناخت خدا و سپس شناساندن او نیز اینگونه است که اولاً، باید چشم و گوش درونی انسان، سالم و گشوده باشد و ثانیاً، مقداری از این سوی رفتن لازم است.
اینکه امیر مؤمنان(علیهالسلام) یا سایر ائمّه(علیهمالسلام) میگویند: خدا را میبینیم وسپس آنگونه خدا را معرفی میکنند، بدان سبب است که چشم و گوش درونی آنان گشوده شد، [ادب فنای مقربان جلد2ْ - صفحه 148]
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیحگوی کاندر آن جا طینت آدم مخمّر میکنند
عشق، محبتی کامل
«محبت» آنگاه که به حدّ بلوغ میرسد، «عشق» نامیده میشود. بغض و غضب نیز وقتی به حدّ نصاب برسد، «مقت» خوانده میشود، بنابراین حدیث أفضل الناس من عشق العبادة بر نهایت محبت دلالت میکند، همانگونه که (کَبُرَ مَقتاً عِندَ اللهِ أن تَقولوا ما لاتَفعَلون) حاکی از نهایت غضب است.
بعضی از شارحان اصول کافی ذیل حدیث یاد شده فرمودهاند: اهل حکمت، دو جا درباره عشق سخن گفتهاند: یکی در «طبیعیات» (علم النفس) که آن را مذمّت کرده و گفتهاند که عشق، مالیخولیا، مرض نفسانی و کاری حیوانی و جسمانی است و دیگر در «الهیات» که از آن به عظمت و جلال یاد کردهاند.
سرّ مذمّت از عشق در طبیعیات و تمجید آن در الهیات آن است که عشق (محبت کامل)، به تنهایی بها ندارد، بلکه ارزش آن به ارزش محبوب وابسته است، همانگونه که ارزش علم به ارزش معلوم و ارزش هنر به متعلّق هنر است.بر این اساس، اگر کسی سنگ و گیاه را دوست دارد، محبت او به اندازه همان سنگ و گیاه میارزد و چنانچه محبوب او بهشت باشد، به اندازه بهشت؛ امّا اگر محبت و علاقه عاشقی به ذات اقدس خداوندی تعلّق گرفت، دیگر اندازهای نخواهد داشت.
عشق حیوانی به مجرّد وصال سرد میشود؛ ولی عشق الهی با وصال سوزندهتر میشود، از اینرو عاشقان حق با سوز و گدازی وصف ناشدنی میگویند: و قلبی بحبّک متیّماً؛ ربّ! زدنی تحیّراً فیک. این تحیّر، تحیّر درانتخاب راه نیست که ناپسند است، بلکه مانند تحیّر انسان تشنهای است که به مقصد میرسد و چشمههای جوشان را در آنجا میبیند و متحیّر است که از کدام یک بنوشد؛ این تحیّری است پسندیده.درخواست فزونی محبت در دعاها از آن روست که اگر کسی لذّت محبت خدا را بچشد، سراغ محبت دیگری نخواهد رفت و از این پس، عشقِ عاشقِ حق، افزون خواهد شد. بر همین اساس کلمه «محبت» از کلمات رایج در مناجات و دعاست؛ حتّی مناجاتی مستقل به نام «مناجات المحبّین» (مناجات نهم از پانزده مناجات امامسجاد(علیهالسلام)) در فرهنگ نیایش درخشندگی خاص دارد. علاوه بر تعلیم درخواست محبت به خدا، تعلیم میدهند که قلبمان را چنان از محبت خدا پر کنیم که جایی برای محبت غیر نماند: و اجعل لسانی بذکرک لهجاً و قلبی بحبّک متیّماً!زیرا اگر کسی لذّت محبت خدا را بچشد، چیزی دیگر را هدف خود قرار نخواهد داد: إلهی! من ذا الّذی ذاق حلاوة محبّتک فرام منک بدلاً؛ و من ذا الّذی أنس بقربک فابتغی عنک حولاً.
[تسنیم، جلد 14 - صفحه 58]
در ازل پرتو حُسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عشقه همان پیچک است که وقتی در کنار درختی سرسبز میروید، آن را به عنوان تکیهگاه خود احاطه میکند و بر آن میتند و راه نفس کشیدن را بر آن میبندد و در نتیجه برگهای آن درخت همانند رخ عاشق زرد میشود.
برترین مردم کسی است که به عبادت بلکه به معبود عشق بورزد و با بدن خود با ظاهر عبادت در ارتباط باشد و برای عبادت فارغالبال باشد. انسان گرچه زهد سلمان و تمکّن سلیمان داشته باشد باید عاشق عبادت بلکه عاشق معبود باشد؛ چنانکه سلیمان(علیهالسلام) با داشتن همه امکانات زندگی همانند سلمان بلکه کاملتر از او زندگی میکرد.
مرحوم مولی صالح مازندرانی ....، پس از تفسیر عشق به «افراط در محبت»، میگوید:برخی اشکال کردهاند که حکیمان عشق را در مباحث طبیعی و طبی جزو بیماریها دانستهاند و در مسائل الهی از برترین کمالها و سعادتها به شمار آوردهاند. بنابراین، ممکن است میان این دو سخن تخالفی انگاشته شود، لیکن این پنداری نادرست است؛ زیرا در طبیعیات و طب سخن از بدن است وآنچه مذموم است، عشق بدنی حیوانی شهوانی است، ولی آنچه در الهیات مطرح است عشق روحانی انسانی نفسانی و ممدوح است. عشق حیوانی به مجرد وصال و اتصالْ زایل و فانی میشود، امّا عشق الهی همواره پایدار و فزاینده است.[تسنیم، جلد 2 - صفحه 387]