هیچ ستارهای در آسمان اندیشه انسانی پرفروغتر از شمس واره «توحید» نیست. توحید، اوج عروج سالکان عاشقی است که دلخسته دلدار، شیفته دیدار و واله لقای بیمانند اویند.
هیچ معرفتی را یارای نیل به بلندای معارف توحیدی و عرفانِ صفات و اسمای الهی نیست، بلکه معرفت اصیل همواره از آبشخور زلال توحید سیراب است و هر اندیشهای که از چشمهسار خورشید سان وحدت الهی سیراب نگشته و از آن دور ماند، در ویرانه ضلالت و تاریکخانه غوایت مایه سقوط و هلاکت است.
از این رو، تمام تحریف های فکری و انحرافهای عملی، پایه در بیمعرفتی نسبت به توحید و فرورفتگی در وادی تیه شرک داشته و همانطور که تنها توحید سعادت آفرین است، تنها شرک شقاوتزاست و نگونبختی به همراه دارد.
همانگونه که اصل وجودِ یگانه و هستی یکتای الهی مایه حیات و عامل قیام جهان و جهانیان است و همه هستی به حیّ قیوم تکیه و اعتماد دارد، تمام اندیشههای اصیل و افکار قویم، مرهون وابستگی و پیوستگی به اندیشه توحیدی است.
خداوند بیعدیلی که تنها عجز معرفت او و اقرار به ناتوانی در شناخت او وسیله قرب و عامل نجات است، هیچ کلامی را برتر از توحید نیافرید و هیچ سخنی را به عظمت و جلالت «لا إله إلاّ الله» نیاورد که رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: نه من و نه احدی پیش از من، مثل «لا إله إلاّ الله» نیاورده است؛ قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «ما قلتُ ولا قال القائلون قبلی مثل لا إلهَ إلاّ الله»[1]. این کلام حکایت از حقیقت بینظیر توحید دارد.[توحید در قرآن - صفحه 19]
سلام جوانهای دوست داشتنی!
از مطالب گذشته بدست آمد که این موجود بسیار مهم و ارزشمند یعنی انسان دارای درونمایه بسیار غنی و عالی است و گوهری است که ارزش آن را فقط آفریننده آن میداند و مبدأ ومقصدی فوق درک خویش دارد.
اگر هر انسانی به دنبال مقصد واقعی خویش باشد نه مقاصد مخیله اش، کاوشگر حقیقت خویش باشد نه آنچه صرفا خوشایند حال فعلی اوست و واقعا بخواهد به درونمایه حقیقی خویش دست یابد ... پس راه مسدود نیست ، باز است ... و اولین پله آن استفاده از عقل است، خورشیدی فروزان و روشنگر. بشرط آنکه زنگار نگرفته باشد! بلی زنگار ... شما بگویید: زنگار چیست؟ و چگونه می آید وچگونه میرود؟؟؟
منتظرم!
توحید، امری فطری و همه فهم است که خلقت انسانها بر اساس آن سرشته میشود: (فأقم وجهک للدّین حنیفاً فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله ذلک الدّین القیّم و لکنّ أکثر النّاس لا یعلمون).
بتپرستان حجاز، توحید و یگانهپرستی را امری عجیب میپنداشتند و چنین میگفتند: (أجعل الالهة إلهاً واحداً إنّ هذا لشیءٌ عُجاب). قرآن کریم با این تفکّر منحط به مقابله پرداخته، شک و تردید در (الله) را تعجّبآور و حیرتانگیز دانسته است: «أفی الله شکٌّ فاطر السموات و الأرض» و در عین حال، در موارد فراوانی، ادلّه گوناگون توحیدی را با تعبیرهای متنوّع، برای سطوح مختلف مردم بیان کرده است؛ مانند نظر کردن به شتران، آسمان، کوهها و زمین[5]، برهان صدّیقین در کنار برهان آفاق و انفس و شهادت خود خدا و ملائکه و اولوا العلم. ائمّه اطهار(علیهمالسلام) نیز به همین سبک برای توحید، دلایل فراوانی بیان کردهاند.
سعد بن سعد از امام رضا(علیهالسلام) از توحید پرسید، آن حضرت(علیهالسلام) به ارتکاز سائل بسنده کرد و بدون هیچ گونه استدلال عقلی فرمود: «هو الّذی أنتم علیه». این جمله، یا اشاره به توحید فطری است؛ یعنی آنچه را فطرتاً مییابید، توحید است، یا اشاره است به ولایت اهلبیت(علیهمالسلام) که از شرایط توحید است و سعد بن سعد به آن کمال نایل آمده بود.
اما وقتی هشامبن حکم از امام صادق(علیهالسلام) پرسید: چه دلیلی بر یگانگی خدا وجود دارد؟ امام(علیهالسلام) فرمود: پیوستگی تدبیر و عدم نقص در آفرینش؛ چنانکه خدای عزّوجلّ فرمود: اگر آلههای غیر از خدای سبحان در آسمان و زمین میبود، هر آینه فساد بدانها راه مییافت: «إتّصال التّدبیر و تمام الصنع، کما قال عزّوجلّ: ( لو کان فیهما ءَالهة إلاّالله لفسدتا)». در اینجا سطح سخن، بالاتر از مستوای سخن پیشین است؛ زیرا امام صادق(علیهالسلام) به تعلیل یا تبیین توحید عنایت فرموده و هدفداری جهان آفرینش و هماهنگی و نظم طبیعی آن را نشانه وحدت تدبیر و توحید ربوبی دانسته است.
آنگاه که نوبت به هشامبنسالم رسید، بدون آنکه سؤالی از جانب هشام مطرح شود، خود امام صادق(علیهالسلام) از او خواستند که خدا را وصف کند. وقتی که هشام گفت: «هو السمیع البصیر»، امام صادق(علیهالسلام) بیان بلندی را مطرح فرمودند که حکمای بزرگ اسلامی، آن را بر براهین متعدّد توحیدی منطبق کردهاند.[ادب فنای مقربان جلد2 - صفحه 361]
فطرت در قرآن
فطرت از ماده «فَطَرَ» در لغت به معنای شکافتن، گشودن شیء و ابراز آن، ابتدا و اختراع، شکافتن از طول، ایجاد و ابداع آمده است و از آنجا که آفرینش و خلقت الهی به منزله شکافتن پرده تاریک عدم و اظهار هستی امکانی است یکی از معانی این کلمه، آفرینش و خلقت است، البته آفرینشی که ابداعی و ابتدایی باشد.[فطرت در قرآن - صفحه 23]
فطرتی که در قرآن مطرح است غیر از فطریات و امور فطری است که در منطق و فلسفه از آن بحث میشود. و نیز «فطرت» که سرشتی ویژه و آفرینشی خاص است، غیر از طبیعت است که در همه موجودهای جامد یا نامی و بدونروح حیوانی یافت میشود، و غیر از غریزه است که در حیوانات و در انسان در بُعد حیوانیش موجود است. این ویژگی فطرت از آن جهت است که با بینش شهودی نسبت به هستی محض و کمال نامحدود همراه است و با کشش و گرایش حضوری نسبت به مدبّری، که جهل و عجز و بخل را به حریم کبریایی او راه نیست، آمیخته و هماهنگ است. فطرت انسانی مطلقبینی علمی و مطلقخواهی عملی است.
«فطرت» که همان بینش شهودی انسان به هستی محض و گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شده و جان انسانی به آن شیوه خلق شده است. فصلِ اخیر انسان را همان هستی ویژه مطلقبینی و مطلقخواهی او تشکیل میدهد.[فطرت در قرآن - صفحه 24]
ویژگیهای فطرت
گفته شد که فطرت، نحوه خاص هستی انسان است. انسان هم موجودی متفکر و مختار است که برابر علم و اندیشه کار میکند و رفتاری متأثر از علم و اندیشه خویش دارد، متفکری است که آگاهانه کاری را انتخاب کرده سپس آن را انجام میدهد، چنین موجودی از گزارشهای علمی و گرایشهای عملی برخوردار است، یعنی گزارشهای علمی و گرایشهای عملی در نهاد او تعبیه شده و از بیرون بر او تحمیل نشده است و قابل زوال هم نیست. پس انسان حقیقتی است که در مقام علم و عمل با فطرت زندگی میکند. با توجه به این موارد روشن میشود که فطرت دارای ویژگیهایی است که عبارتند از:
1 ـ معرفت و آگاهی و بینش فطری و نیز گرایشهای عملی انسان تحمیلی نیست،بلکه در نهاد او تعبیه شده استنه مانند علمحصولی که از بیرون آمده باشد.
2 ـ با فشار و تحمیل نمیتوان آن را زایل کرد، لذا تغییرپذیر نخواهد بود. و به عبارت دیگر: ثابت و پایدار است، گرچه ممکن است تضعیف شود.
3 ـ فراگیر و همگانی است. چون حقیقت هر انسانی با این واقعیت سرشته شده است.
4 ـ چون بینش و گرایش انسان متوجه هستی محض و کمال مطلق است، از ارزش حقیقی برخودار بوده و ملاک تعالی او است. و از این رهگذر، تفاوت بین انسان و سایر جانداران بازشناخته میشود.[فطرت در قرآن - صفحه 27]
قرآن کریم آیات فراوانی را به بیان اوصاف و ویژگیهای انسان اختصاص داده است. بعضیآیات وی را مدح و ستایش کرده و دستهای از آیات او را مذمتو نکوهش میکند.
آیاتی که انسان را ستایش میکند، از او به خلیفه خدا بر روی زمین و برخوردار از ظرفیت علمی گسترده و امانتدار خدا و دارای کرامت و ملهَم به فجور و تقوا و واجد فطرت و موجودی ابدی و دیگر اوصاف پسندیده یاد میکند. در برابر، آیاتی است که او را نکوهش کرده و از او به موجودی ضعیف، عجول، قتور، فَخور، هَلوع، جَزوع، مَنوع، ظلوم و جَهول و دیگر اوصاف نکوهیده تعبیر میکند.
از این آیات استفاده میشود که انسان دارای فطرتی است و طبیعتی، از آن جهت که دارای فطرت الهی است مورد ستایش قرار گرفته و از آن جهت که در بند طبیعت و تابع شهوت و غضب است، ضعیف است و هلوع و....
زانکه نیم او ز عَیْبِستان بُد است واندگر نیمش ز غَیْبِستان بُد است
غَیب را ابری و آبی دیگر است آسمان و آفتابی دیگر است
این جهان و راهش ار پیدا بُدی کم کسی یک لحظهای آنجا بُدی
انسان فطرتی دارد که پشتوانه آن روح الهی است، و طبیعتی دارد که به گِلوابسته است، همه فضایل انسانی به فطرت و همه رذایل به طبیعت او بازمیگردد، اگر انسان به طبیعت خود توجه کند و از هویت انسانی خود که روح اوست، غافل گردد، نه تنها از پیمودن مسیر کمال بازمیماند، بلکه دچار انحطاطمیشود، تا آنجا که قرآن میفرماید: (أُولئک کالأنعام بل هم أضلّ) و اگر به بُعد فطری خود توجه کند، تا جایی تکامل پیدا میکند که به «أفق أعلی» و مقام «أوْ أدنی» میرسد که از مقام فرشتگان برتر است: (وهو بالأفق الأعلی ثمّ دنافتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی) در حالی که در افق اعلی قرار داشت. سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد، تا آن که فاصله او به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.
در قرآن کریم این دو جنبه حیات، یعنی حیات طبیعی و حیات فطری انسان، ترسیم شده است. چنان که فرمود: (إنّی خالق بشراً من طین فإذا سوّیته ونفخت فیه من روحی) من بشر را از گل آفریدم و آنگاه او را راست گردانیده از روح خود در او دمیدم، و در سوره سجده فرمود: (الّذی أحسن کلّ شیءٍ خلْقه وبدأ خلق الإنسان من طینٍ ثمّ جعل نسْله من سُلالةٍ من ماءٍ مهین ثمّ سوّاه ونفخ فیه من روحه)او همان کسی است که هر چه را آفریده نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از آب ناچیز آفرید. سپس اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در او دمید.
صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان
از این آیات استفاده میشود که انسانِ نخستین و همچنین نسلِ وی مستویالخلقه خلق شدهاند و استوای خلقت انسان به روح او است و استوای خلقت روح به آن است که به او فطرت ارزانی داشته و او را به فجور و تقوا الهام کرده است.
بنابراین، در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نکوهش و مذمت انسان در میان است، گفتگو از انسانی است که از خاک آفریده شده و هر جا از کرامت و بزرگی مقام انسان سخن میرود، گفتگو درباره انسانی است که مسجود فرشتگان و جانشین خدا در زمین است. یعنی نکوهشها به طبیعت انسان مربوط است و ستایشها به روح و فطرت او بازمیگردد.
جان زهجر عرش اندر فاقهای تن ز عشق خار بُن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها[فطرت در قرآن - صفحه22 , 23]