قرآن کریم آیات فراوانی را به بیان اوصاف و ویژگیهای انسان اختصاص داده است. بعضیآیات وی را مدح و ستایش کرده و دستهای از آیات او را مذمتو نکوهش میکند.
آیاتی که انسان را ستایش میکند، از او به خلیفه خدا بر روی زمین و برخوردار از ظرفیت علمی گسترده و امانتدار خدا و دارای کرامت و ملهَم به فجور و تقوا و واجد فطرت و موجودی ابدی و دیگر اوصاف پسندیده یاد میکند. در برابر، آیاتی است که او را نکوهش کرده و از او به موجودی ضعیف، عجول، قتور، فَخور، هَلوع، جَزوع، مَنوع، ظلوم و جَهول و دیگر اوصاف نکوهیده تعبیر میکند.
از این آیات استفاده میشود که انسان دارای فطرتی است و طبیعتی، از آن جهت که دارای فطرت الهی است مورد ستایش قرار گرفته و از آن جهت که در بند طبیعت و تابع شهوت و غضب است، ضعیف است و هلوع و....
زانکه نیم او ز عَیْبِستان بُد است واندگر نیمش ز غَیْبِستان بُد است
غَیب را ابری و آبی دیگر است آسمان و آفتابی دیگر است
این جهان و راهش ار پیدا بُدی کم کسی یک لحظهای آنجا بُدی
انسان فطرتی دارد که پشتوانه آن روح الهی است، و طبیعتی دارد که به گِلوابسته است، همه فضایل انسانی به فطرت و همه رذایل به طبیعت او بازمیگردد، اگر انسان به طبیعت خود توجه کند و از هویت انسانی خود که روح اوست، غافل گردد، نه تنها از پیمودن مسیر کمال بازمیماند، بلکه دچار انحطاطمیشود، تا آنجا که قرآن میفرماید: (أُولئک کالأنعام بل هم أضلّ) و اگر به بُعد فطری خود توجه کند، تا جایی تکامل پیدا میکند که به «أفق أعلی» و مقام «أوْ أدنی» میرسد که از مقام فرشتگان برتر است: (وهو بالأفق الأعلی ثمّ دنافتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی) در حالی که در افق اعلی قرار داشت. سپس نزدیکتر و نزدیکتر شد، تا آن که فاصله او به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.
در قرآن کریم این دو جنبه حیات، یعنی حیات طبیعی و حیات فطری انسان، ترسیم شده است. چنان که فرمود: (إنّی خالق بشراً من طین فإذا سوّیته ونفخت فیه من روحی) من بشر را از گل آفریدم و آنگاه او را راست گردانیده از روح خود در او دمیدم، و در سوره سجده فرمود: (الّذی أحسن کلّ شیءٍ خلْقه وبدأ خلق الإنسان من طینٍ ثمّ جعل نسْله من سُلالةٍ من ماءٍ مهین ثمّ سوّاه ونفخ فیه من روحه)او همان کسی است که هر چه را آفریده نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از آب ناچیز آفرید. سپس اندام او را موزون ساخت و از روح خویش در او دمید.
صورتش بر خاک و جان در لامکان لامکانی فوق وهم سالکان
از این آیات استفاده میشود که انسانِ نخستین و همچنین نسلِ وی مستویالخلقه خلق شدهاند و استوای خلقت انسان به روح او است و استوای خلقت روح به آن است که به او فطرت ارزانی داشته و او را به فجور و تقوا الهام کرده است.
بنابراین، در فرهنگ قرآن هر جا سخن از نکوهش و مذمت انسان در میان است، گفتگو از انسانی است که از خاک آفریده شده و هر جا از کرامت و بزرگی مقام انسان سخن میرود، گفتگو درباره انسانی است که مسجود فرشتگان و جانشین خدا در زمین است. یعنی نکوهشها به طبیعت انسان مربوط است و ستایشها به روح و فطرت او بازمیگردد.
جان زهجر عرش اندر فاقهای تن ز عشق خار بُن چون ناقهای
جان گشاید سوی بالا بالها در زده تن در زمین چنگالها[فطرت در قرآن - صفحه22 , 23]