وقتی انسان به مدد منظر توحیدی، فقر خویش را مشاهده کرد، برای مشاهده و شهود حق باید مراحلی را طی کند که در هر یک از این مراحل، بخشی از دیوارهای استقلال او فرو میریزد و نمودی از تجلّیات خدا برای وی آشکار میگردد.
1. فنای افعالی: وقتی انسان، ذات خود را فقر محض و ربط صرف دید که فانی در هستی مطلق است، به طوری که این ربط محض هم دیده نشد، افعال کمالی خود را فانی در فعل فاعل مستقل میبیند که خدای سبحان است و برایش مبرهن میشود که دیگر موجودات نیز هیچیک در هستی استقلال ندارند و چون استقلال ندارند، فعل کمالی آنها در فعل خدای سبحان فانی است.
قهراً کارهای قبیح، معاصی، شرور، گناهان و نظایر آن، چون ریشه در نقص و فقدان دارد، از خود انسان که فقیر محض است، بالا نمیرود و مبدأ ذاتی نمیخواهد و وقتی مبدأ ذاتی نخواست، استنادی هم به خداوند ندارد و به ذات اقدس الهی منتهی نخواهد شد؛ امّا کارهای وجودی و کمالی و خیر، منحصراً مخصوص خدای سبحان است. هر کار خیری که از هر فاعلی نشئت میگیرد، آن فعل، فانی در فعل خدای سبحان است و این اساس «توحید افعالی» است. توحید افعالی یعنی انسان موحّد به جایی برسد که تمام کارهای خیر را که از هر فاعلی نشئت میگیرد، فانی در فعل خدای سبحان ببیند.
انسان وقتی به مقام توحید افعالی رسید، عالم را زیر پوشش ربوبیت ربالعالمین میبیند؛ خود او و افعال کمالی (نه شرور و قبایح) او مهرههایی ازافعال و اوصاف فعلی خدای سبحان به شمار میروند و دیگر موجودات را هم این چنین مشاهده میکند و قهراً وقتی فعل کمالی خود و دیگر فاعلان را فانی در فعل خدای سبحان دید، نه به خود متّکی میشود نه به دیگران. این انسان از مرحله اعتماد به نفس و نظایر آن میرهد و به اعتماد به خدا میرسد.
2. فنای صفاتی: انسان سالک، وقتی از توحید افعالی موسوم به «فنای افعالی» گذشت، به توحید صفاتی میرسد که «فنای صفاتی» نام دارد. انسان تا اوصاف خود و دیگران را در اوصاف خدای سبحان فانی نبیند، موحّد راستین نیست، زیرا اگر خدا دارای اوصاف کمالی و آن اوصاف، نامحدود است، در کنار صفت نامحدودِ خدا، صفتِ دیگر نمیگنجد، گرچه محدود باشد. اگر خدا دارای علم نامحدود است، دیگر نمیتوان گفت که در کنار علم نامحدود خدا، علم محدود دیگران هم وجود دارد.
این مطلب که علم خدا نامحدود و مستقل است و علم محدود و وابسته دیگران جدای از علم خدا موجود است، از منظر کمال توحیدی، درست نیست، چون اگر در برابر علم نامحدود خدا واقعاً علمی باشد (گرچه محدود) لازمهاش محدود بودن علم خداست، زیرا اگر علمی نامحدود شد، جایی برای علم دیگر باقی نمیگذارد و مرزی ندارد که بگوییم تا این حد علم خداست و این حد علم خلق خدا.
وقتی سالک موحّد، صفات خدا را نامحدود دید، همه صفات کمالی را نیز در صفات خدا فانی میبیند. این همان فنای صفاتی است و بازده آن «توحید صفاتی» خواهد بود، پس انسان وقتی در مرحله صفت موحّد میشود که تمام اوصاف را فانی در صفات کمالی خدای سبحان ببیند.
3. فنای ذاتی: انسانی که به دو مرحله پیشین نایل آید، در حقیقت به باطن عالم و دین دست مییابد و از آن باطن هم باطن و عمق دیگری برای او مشهود وروشن میشود که همان «فنای ذاتی» است. در این مقام، انسان برای هیچ ذاتی استقلال و هستی جدا قائل نمیشود و همه ذوات و وجودات را فانی در آن هستِ محض و ذات صرف میداند، زیرا اگر هستی خدای سبحان نامحدود است، دیگر در قبال هستی نامحدود، هستیهای دیگر (خواه محدود یا نامحدود) فرضِ صحیح ندارد؛ همانطور که دو نامحدود فرض ندارد، یک نامحدود و یک محدود هم فرض ندارد، زیرا یک امر نامحدود، جایی برای محدود باقی نمیگذارد، پس دارنده این دیدگاه، هستیها را فانی در هستی خدای سبحان میبیند؛[شمس الوحی تبریزی - صفحه 282]