ما در پیاله عکس رُخ یار دیدهایم ای بیخبر ز لذّتِ شربِ مدامِ ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالَم دوام ما
قدری از سوی بنده به طرف خدا رفتن لازم است تا امداد الهی از آن سوی بیاید و دست انسانِ سالک را بگیرد. نه صِرف از این سو رفتن، به تنهایی مقصدرسان است و نه از آن سو آمدن و دستگیری کردن، بیمقدمه حاصل میشود: (إنهم فتیةٌ ءَامنوا بربّهم و زدناهم هدی)؛ اصحاب کهف، چون ایمان آوردند و مقداری حرکت کردند، ازدیاد هدایت الهی نصیب آنان شد.
تو مپندار که مجنون سرخود مجنون شد از سمک تا به سهایش کشش لیلا برد
من به سرچشمه خورشید نه خود بُردم راه ذرّهای بودم و مِهر تو مرا بالا برد
من خَس بیسر و پایم که به سیل افتادم او که میرفت مرا هم به دل دریا بُرد
باید مجنون شد تا کشش لیلا، عاشق صادق را به سهای عشق برد. باید خود را در سیل عرفان انداخت تا به دریای معرفت رسید. شناخت خدا و سپس شناساندن او نیز اینگونه است که اولاً، باید چشم و گوش درونی انسان، سالم و گشوده باشد و ثانیاً، مقداری از این سوی رفتن لازم است.
اینکه امیر مؤمنان(علیهالسلام) یا سایر ائمّه(علیهمالسلام) میگویند: خدا را میبینیم وسپس آنگونه خدا را معرفی میکنند، بدان سبب است که چشم و گوش درونی آنان گشوده شد، [ادب فنای مقربان جلد2ْ - صفحه 148]