قرآن کریم از سیر انسان به «صیرورت»، یاد کرده است. تفاوت صیرورت با سیر در این است که سیر (با سین) به معنای حرکت است که در همه اجرام زمینی و آسمانی، وجود دارد. اما صیرورت (با صاد) یعنی تحوّل و شدن و از نوعی به نوع دیگر و از منزلتی به منزلت دیگر و از مرحله ای به مرحله دیگر، تکامل یافتن.
یک خودرو که در بزرگراهی شتابان به پیش میرود و نیز میوه ای که مرحله های گوناگون را پشت سر میگذارد، هر دو در حرکت اند. اما اوّلی به نحو سیر و دومی به نحو صیرورت؛ زیرا اگر چه میوه هم از خاک، حرکت کرده و از راه ریشه، جذب درخت شده و بعد به مرحله شکوفه رسیده و پس از آن به میوه کال و خام و سپس رسیده و پخته و بعد هم در کارخانه به عصاره آن میوه تبدیل شده است و برخی از این حرکت ها سنّتی و بعضی صنعتی است، اما این حرکت به نحو صیرورت و تحوّل است نه به منهاج سیر صرف و حرکت بحت.
نیز عطر خوش بویی که شامه ها را مینوازد وفضا را عطر آگین میسازد، تحوّل خود را از خاک، آغاز کرده وحالت های بوته وغنچه و گل وگلاب را پشت سرگذاشته و این گونه، «شده است». این شدن را که حرکتی درونی است، صیرورت گویند.
انسان ها نیز که بیاستثنا در حال سیر و حرکت اند، صیرورت و تحول و شدن را پیش رو دارند که نهایت آن، لقای حق (تبارک و تعالی) است؛ زیرا هر کدام، چهره ای دارند که رهبری آن چهره به دست خداست: (ولکلّ وجهة هو مولّیها)[1]. کسی که به سوی فضیلت و عدالت و استقلال و آزادی از غیر خدا و تواضع و فروتنی و پاکدامنی و امانت و... حرکت میکند، سیر الی الله دارد و کسی که به سوی رذیلت ها پیش میرود نیز به ملاقات خدا میرود. اما اوّلی به لقای أرحم الرّاحمین میرسد و دومی به ملاقات اشدّ المعاقبین. نه در صورت اول، شخص دیگری غیر از انسانِ صالح، تحسین میشود و نه در صورت دوم، دیگری غیر از فرد طالح توبیخ میگردد؛ زیرا:
اگر بار، خار است، خود کشته ای وگر پرنیان است، خود رشته ای
آن که نرم گفتار و نرم رفتار و نرم خوست، گویی در جامه پرنیان و حریر آسوده است و آن که در حال تهاجم و خیانت و مزاحمت برای دیگران است، گویی بستری از تیغ، فراهم آورده و خود را به درد و رنج، گرفتار ساخته است:
چه آساید به هر پهلو بغلتد کسی کز خار سازد او نهالین
[صورت و سیرت انسان در قرآن - صفحه 100]
بهترین و مهم ترین هدف تنزل قرآن از ناحیه حقِّ محض و هستیِ صرف، همان تذکیه عقل و تزکیه روح و تضحیه نفس انسان است. آن هم انسانی که در مرحله والای خود استاد فرشتگان میشود و اسمای الهی را به عرشیانِ مقرّب خداوند، میآموزد.
برای رسیدن به این هدف دو محور اصلی مورد نیاز است: یکی مُلکی و ظاهری و دیگری باطنی و ملکوتی.
محور مُلکی و ظاهری، مسئله رهبری نظام، امامت امت، اداره جامعه، کشورداری و ولایت فقیه است. این بحث ها پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شکوفا شد و مسلمانان دریافتند که در کارهای ظاهری خود، نیازمند نظامی هستند که جامعه را سازمان دهد و هر نظامی نیز محتاج رهبر و هدایتگری است تا آن سازمان را هدایت کرده و به سامان رساند.
محور دوم که بسیار مهمتر از اولی است و تکیه گاه آن به شمار میرود، همان رهبریِ باطنی و ملکوتی است. برای حصول این محور ابتدا انسان باید بداند که دردرون خود سفری دارد و آن سفر، دارای مراتب و منازلی است و در هر یک از این مرتبه ها و منزلت ها نیاز به رهبری، انکار ناپذیر است؛ چون در هر منزل، راهزنانی چیره دست و خطرناک در کمین اند. اگر توشه و تجهیزات کافی در اختیار سالک باشد، انسان سائر با رهبری ملکوتی، به سلامت از این فراز و فرودها گذر میکند و به مقصد نهایی که ملاقات با خدای رحمان است، و اصل میشود.
از نظر قرآن کریم انسان هرگز موجودی راکد و آرام نیست و با این که به ظاهر، گوشه ای نشسته است، تلاش و کوششی پیگیر هماره او را به حرکت میخواند و به سرمایه دار شدنش ترغیب میکند. امّا سرمایه ای کوثری و درونی نه تکاثری و بیرونی؛ چون سرمایه داری، دو گونه است. گاهی از بیرون، سرمایه میآید و مانند بانک ها و موزه ها و مخزن ها در جایی انباشته میشود. اما گاهی سرمایه از درون، شکل میگیرد و آن گونه که در معدن ها و اقیانوس ها مشهود است، ثروتی شگفت انگیز حاصل میشود. هیچ دستی از بیرون، دُرّ و مروارید و گوهرِ شب چراغ به دریا نریخت. بلکه این سرمایه های عظیم از درون، ساخته شده و اگر چه دریا چهره ای آرام از خود به نمایش گذارده، امّا در ژرفای خویش سرگرمِ ساختن و پرداختن کوثر است و این درسی است الهی برای انسان که:
چو دریا به سرمایه خویش باش هم از بود خود سود خود بر تراش
اگر انسان به این مرتبه دست یافت، نه یک موجود کوچک که «جهانی است بنشسته در گوشه ای» و گرچه آرام است اما دریایی است سرگرم گوهر ساختن.
بنابراین خدای سبحان، انسان را مسافری میخواند که با شتاب و تلاش در حال سیر و سفر است و پایان سیر او نیز ملاقات با خداست: (یا أیّها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحا فملاقیه)[1]. اگر انسان یقیناً در سفر است و مقصدش لقاء الله، قهراً حرکت او سیری است عمودی و طولی. یعنی تکاملی و ملکوتی، نه سیری افقی و اقلیمی؛ زیرا خداوند در منطقه و جایگاهی ویژه نیست. بلکه انسان به هر سو که روی آورد، چهره به سوی خدا کرده است. چه به سوی آسمان و زمین؛ زیرا: (و هو الّذی فی السّماء إله وفی الأرض إله)[1] و چه به سوی شرق و غرب؛ زیرا: (وللّه المشرق و المغرب فأینما تولوا فثمّ و جه اللّه)[2].[صورت و سیرت انسان در قرآن - صفحه98 , 97]
-------------------------------------------------------------------------------------------
[1] ـ سوره انشقاق، آیه 6.
وقتی انسان به مدد منظر توحیدی، فقر خویش را مشاهده کرد، برای مشاهده و شهود حق باید مراحلی را طی کند که در هر یک از این مراحل، بخشی از دیوارهای استقلال او فرو میریزد و نمودی از تجلّیات خدا برای وی آشکار میگردد.
1. فنای افعالی: وقتی انسان، ذات خود را فقر محض و ربط صرف دید که فانی در هستی مطلق است، به طوری که این ربط محض هم دیده نشد، افعال کمالی خود را فانی در فعل فاعل مستقل میبیند که خدای سبحان است و برایش مبرهن میشود که دیگر موجودات نیز هیچیک در هستی استقلال ندارند و چون استقلال ندارند، فعل کمالی آنها در فعل خدای سبحان فانی است.
قهراً کارهای قبیح، معاصی، شرور، گناهان و نظایر آن، چون ریشه در نقص و فقدان دارد، از خود انسان که فقیر محض است، بالا نمیرود و مبدأ ذاتی نمیخواهد و وقتی مبدأ ذاتی نخواست، استنادی هم به خداوند ندارد و به ذات اقدس الهی منتهی نخواهد شد؛ امّا کارهای وجودی و کمالی و خیر، منحصراً مخصوص خدای سبحان است. هر کار خیری که از هر فاعلی نشئت میگیرد، آن فعل، فانی در فعل خدای سبحان است و این اساس «توحید افعالی» است. توحید افعالی یعنی انسان موحّد به جایی برسد که تمام کارهای خیر را که از هر فاعلی نشئت میگیرد، فانی در فعل خدای سبحان ببیند.
انسان وقتی به مقام توحید افعالی رسید، عالم را زیر پوشش ربوبیت ربالعالمین میبیند؛ خود او و افعال کمالی (نه شرور و قبایح) او مهرههایی ازافعال و اوصاف فعلی خدای سبحان به شمار میروند و دیگر موجودات را هم این چنین مشاهده میکند و قهراً وقتی فعل کمالی خود و دیگر فاعلان را فانی در فعل خدای سبحان دید، نه به خود متّکی میشود نه به دیگران. این انسان از مرحله اعتماد به نفس و نظایر آن میرهد و به اعتماد به خدا میرسد.
2. فنای صفاتی: انسان سالک، وقتی از توحید افعالی موسوم به «فنای افعالی» گذشت، به توحید صفاتی میرسد که «فنای صفاتی» نام دارد. انسان تا اوصاف خود و دیگران را در اوصاف خدای سبحان فانی نبیند، موحّد راستین نیست، زیرا اگر خدا دارای اوصاف کمالی و آن اوصاف، نامحدود است، در کنار صفت نامحدودِ خدا، صفتِ دیگر نمیگنجد، گرچه محدود باشد. اگر خدا دارای علم نامحدود است، دیگر نمیتوان گفت که در کنار علم نامحدود خدا، علم محدود دیگران هم وجود دارد.
این مطلب که علم خدا نامحدود و مستقل است و علم محدود و وابسته دیگران جدای از علم خدا موجود است، از منظر کمال توحیدی، درست نیست، چون اگر در برابر علم نامحدود خدا واقعاً علمی باشد (گرچه محدود) لازمهاش محدود بودن علم خداست، زیرا اگر علمی نامحدود شد، جایی برای علم دیگر باقی نمیگذارد و مرزی ندارد که بگوییم تا این حد علم خداست و این حد علم خلق خدا.
وقتی سالک موحّد، صفات خدا را نامحدود دید، همه صفات کمالی را نیز در صفات خدا فانی میبیند. این همان فنای صفاتی است و بازده آن «توحید صفاتی» خواهد بود، پس انسان وقتی در مرحله صفت موحّد میشود که تمام اوصاف را فانی در صفات کمالی خدای سبحان ببیند.
3. فنای ذاتی: انسانی که به دو مرحله پیشین نایل آید، در حقیقت به باطن عالم و دین دست مییابد و از آن باطن هم باطن و عمق دیگری برای او مشهود وروشن میشود که همان «فنای ذاتی» است. در این مقام، انسان برای هیچ ذاتی استقلال و هستی جدا قائل نمیشود و همه ذوات و وجودات را فانی در آن هستِ محض و ذات صرف میداند، زیرا اگر هستی خدای سبحان نامحدود است، دیگر در قبال هستی نامحدود، هستیهای دیگر (خواه محدود یا نامحدود) فرضِ صحیح ندارد؛ همانطور که دو نامحدود فرض ندارد، یک نامحدود و یک محدود هم فرض ندارد، زیرا یک امر نامحدود، جایی برای محدود باقی نمیگذارد، پس دارنده این دیدگاه، هستیها را فانی در هستی خدای سبحان میبیند؛[شمس الوحی تبریزی - صفحه 282]
در هر شناختی، قهراً از اموری مانند معلوم، عالم، علم، معلّم، اقسام شناخت، ابزارها و موانع شناخت و... بحث میشود. محور اصلی بحث در اینجا معلوم، یعنی توحید است. آیا راهها و ابزارهای نیل به این مطلوب مهم همان وسایل عادی معرفت است یا چیز دیگری است، اگر چیز دیگری است، کدام است؟
قرآن کریم راههایی را فراسوی موحّدان و سالکان پژوهش توحیدی قرار داده است که بعضی از بعض دیگر دقیقتر است. این راههای سهگانه جمعاً در یک آیه طبق برخی احتمالات چنین آمده است: (سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم حتّی یتبیّن لهم أنّه الحقّ أولم یکف بربّک أنّه علی کلّ شیءٍ شهید) ؛ تحقیقاً و بهزودی نشانههای خود را در آفاق و نفوس ایشان ارائه خواهیم داد تا برایشان روشن گردد که خدا برحق است، آیا کفایت نمیکند تو را از برهان که او یعنی خداوند، بنابر رجوع ضمیر «أنّه» به خدا، نه به قرآن که طبق بعضی برداشتها مناسب با سیاق است بالای همه موجودات عالم، مشهود است؟
در این آیه، هم از مطالعه در آیات آفاقی یاد شده است که همان سیر در خلقت آسمان و زمین و پی در پی بودن شب و روز است، هم از مطالعه در آیات انفسی که راه دوم است و هم از راه بسیار عمیق و دقیق شناخت خدا به واسطه خدا سخن به میان آمدهاست. ذیلاً ضمن اشاره به این اقسام سهگانه، توضیحی اجمالی نیز در شرح آنها ذکر میشود و تفصیل آن ضمن بیان ادلّه توحید خواهد آمد. در برخی از آیات به دو قسم از راههای یاد شده عنایت شده است؛ مانند: (وفی الأرض آیات للموقنین وفی أنفسکم أفلا تبصرون) چنانکه در بعضی آیات دیگر به قسم سوم عنایت شده است، مانند: (ذلک بأن الله هو الحقّ و أنّ ما یدعون من دونه الباطل وأنّ الله هو العلی الکبیر) . تحریر این بحث در موطن مناسب ارائه میشود.
1 . راه آفاقی
بسیاری از آیات قرآن کریم انسان را به مطالعه در اسرار طبیعت و نظم محیرالعقول جهان، تفکر در آفرینش آسمانها، زمین، کوهها، دریاها و حیوانات و... دعوت میکند و این خود یکی از راههای نیل به توحید خداست، راهی که انسان عاقل و منصف را موحد میکند؛ مثلاً میفرماید: اوست که آسمانها و زمین را پدید آورد، اوست که نظم ریاضی اختران را تأمین میکند، اوست که نظم فصول چهارگانه و آمد و رفت شب و روز را پدید میآورد. اوست که انسان را از خاک و گل آفرید و به این شکل زیبا درآورد، خداوند کسی است که هر چیز را خلقتی که درخور اوست داده، سپس وی را به هدف هدایت کرده است. آن خدایی است که هر چیزی را آفرید نیکو آفرید، هر چیزی را به اندازه خلق کرد و آن را به سوی هدف معین هدایت نمود.
امتیاز راه آفاقی از راههای دیگر، آسانی و قابل فهم بودن آن برای همگان است؛ زیرا پیمودن این راه به مبادی عمیق و بحثهای پیچیده فنی و برهانهای سنگین فلسفی نیاز ندارد و انسان با دور بودن از هوا و هوس و سیر اجمالی در عالم طبیعت، به وجود «الله» و یگانه بودن او و سایر صفات وی پی خواهد برد: (إِنّ فی خلق السَّمَاوَاتِ و الأرض و اختلاف الَّلیل و النهار لآیات لأُولی الألباب) ؛ قطعاً در آفرینش آسمانها و پی در پی آمدن شب و روز، برای خردمندان نشانههایی است.
عمق و اثر عملی این راه سهل و عمومی، نسبت به راه دوم کمتر است. در این راه مشکلات بیرون حل میشود، کیفیت آفرینش آسمان و زمین روشن میگردد، از امکان و حدوث آنها، به هستی واجب و قدیم و از حرکت عالم، به وجود محرکِ بیحرکت آن پی خواهیم برد و از نظم آنها به ناظم با شعور استدلال میشود، ولی تحول درونی و سیر قلبی حاصل نخواهد شد.
در این سیر، راه غیر از رونده و غیر از مقصد است؛ سالک، انسان جستوجوگر و راه، تفکر در جهان آفرینش، روابط، حرکت، نظم و خصوصیات آن است و مقصد برین، همان محرکِ بی حرکت، ناظم با شعور، قدیم ازلی و سرمدی است.[توحید در قرآن - صفحه 48]
2 . راه انفسی
مقصود از راه انفسی، سیر در آیات درونی و شناخت خدا از راه خود شناسی است؛ این راه به مقصد نزدیکتر و دقیقتر از راه آفاقی است و سعادت افزونتری را نصیب انسان سالکمیکند.
در این سیر، معلوم میشود خود انسان آیت توحید خداست و همین تأمّل در خویشتن خویش، رهگشای مناسبی برای خداشناسی و جهانبینی است. انسان با تأمّل در ذات، صفات و افعال خویش مییابد که همه شئون هستی او احتیاج است و هرگز نمیتواند به خود یا دیگران که مانند خود او هستند، تکیه کند؛ چون هیچ موجود امکانی استقلال ندارد. علل و عواملی خارجی در او نیازهایی میآفرینند و علل و عواملی هم نیازهای او را ظاهراً برطرف میکنند؛ نفوذ اسباب و وسایل بیرونی در او نیازهای زایدی به وجود میآورد، او را محتاج خوردن غذا، نوشیدن آب، استراحت و گاهی نیازمند درمان میکند، علل و عوامل بیرونی دیگری نیز مانند غذا، پوشاک، خوراک، دارو و مانند آن نیازهایش را پاسخ میدهد.
انسان نمیتواند نیاز نداشته باشد، چنان که نمیتواند اصل هستی خویش را خود تضمین کند و بقای آن را هم خود به عهده بگیرد؛ زیرا مستقل نیست، بلکه از هر جهت مقهور علل و عوامل بیرون است که آنها هم هر یک محکوم علت دیگرند و تحت نظم و نفوذ عامل دیگری اداره میشوند که آن خدای سبحان است.
در این تقریر، سخن از اندیشه و علم حصولی است؛ یعنی اگر انسان به خود بیندیشد و نیاز خود را احساس کند، میبیند تکیهگاه او موجود نیازمند دیگر نیست، بلکه نیاز او به وسیله موجود بینیازی برطرف میشود و اگر خود را محتاج به غیرخدا بپندارد، گرفتار خیال کاذبی شده است. امام سجاد(علیهالسلام) میفرماید: «رأیت أن طلب المحتاج إلی المحتاج سفه من رأیه و ضلة من عقله»؛اگر نیازمندی از نیازمند دیگر چیزی طلب کند، از سفاهت رأی و گمراهی عقل اوست. خداشناس کسی است که خردمند باشد و حاجتش را از غنی بالذات بخواهد، نه از محتاج دیگر و اگر انسان در آفرینش خویش بیندیشد، قطعاً به خدا راه پیدا میکند. از این رو نبی اکرمصلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من عرف نفسه فقدعرف ربه».
در این سیر، هر چند ظاهراً سالک و مسیر یکی است زیرا رونده در خویشتن خویش فکر میکند، ولی باطناً چنین نیست؛ چون انسان هر چه در نفسِ خود با مفاهیم حصولی تدبّر میکند، در واقع با سیر آفاقی مأنوس است، نه سفر انفسی؛ زیرا همه مفاهیم از هویّت عینی نفس بیگانهاند؛ هر چند از او حکایت میکنند و بر او منطبق میشوند؛ چون مفهومْ کلی است و نفس سالک هویت شخصی، و مفهوم، موجود ذهنی است و هویت او موجود عینی و مفهوم نفس یا مفهومِ «مَن» به حمل اوّلی نفس و «من» است، ولی به حمل شایع صناعی نفس و «من» نیست و مفهوم، غایب است و هویّت سالکْ حاضر و شاهد و نیز تفاوتهای متعدد دیگر که ریشه همه آنها در تفاوت اساسی مفهوم و مصداق است. بنابراین، بررسی مفاهیم حصولی و ذهنی که همگی جدای از هویت انساناند، به مثابه آیات آفاقی است و تأمل در آنها از سنخ تعدد سالک و مسیر است،نه وحدت آن دو.
گفتنی است که منظور از راه انفسی، فحص و تحلیل اجزای بدن نیست؛ یعنی اگر کالبدشناسی درباره همه اعضا و جوارح ظاهر و باطن خویش تدبّر کند و همه آنها را به طور عمیق از راه ذهن ارزیابی نماید یا با دستگاه حسّی و تجربی ببیند و از نظم و نضد آنها آگاه گردد و موحّدانه فتوا دهد، هرگز چنین نگرشی سیر انفسی محسوب نمیشود، بلکه در محدوده سیر آفاقی به حساب میآید؛ هرچند به قلمرو سیر انفسی نزدیک است.
شناخت خدا از راه سیر انفسی تقریر دیگری نیز دارد که بر علم حضوری تکیه میکند و چون علم حضوری بدون تهذیب نفس ممکن نمیشود، راهی دشوار است و میسور هر کسی نیست،بلکه تنها مقدورصحابه یقین استکه از اصحاب عقل بالاترند؛ چون فرمود: (و فی خلقکم و ما یبثّ من دابّةٍ آیات لقومٍ یوقنون) ؛ در خلقت شما و انواع بیشمار حیوان که در زمین پراکندهاند، آیاتی برای اهل یقین است، لیکن رهآورد این سفر بیش از محصول راه اول است؛ چون اگر کسی در خویشتن سیر کند که من کیستم؟ از کجاآمدهام؟ چه کسی در من اثر میگذارد؟ آن کسی که مرا اداره میکند کیست؟ مسلماً از حقّ غافل نخواهد بود.
در اندرون منِ خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
همانگونه که اشارت رفت، در این سیر شهودی، سالک و مسیر متحدند و هیچ تفاوتی غیر از تغایر مفهومی بین رونده و راه وجود ندارد، تنها مقصد از آنها جداست.
غرض آنکه اگر انسان در خویشتن بیندیشد و با علم و آگاهی در آیات انفسی سیر کند، لطف و امدادهای الهی همسفر اوست؛ چون گرچه سیر فی الخلق دارد، لیکن به شهود حق منتهی میشود و لطف خاص الهی او را همراهی میکند و چنین سالکی اهل یقین است، ولی آن کس که در جهان بیرون میاندیشد و تلاش میکند تا آگاه شود و درباره هستی خویش تأمّل نمیکند، درونش از تدبر توحیدی تهی است و به تعبیر برخی از اهل معرفت، کسی که در جانش چیزی ندارد، مانند کسی است که کیسهای را با گرههای محکم و کور بسته است و با چنگ و دندان آن را باز میکند، ولی درون کیسه خالی است؛ یعنی گرچه در انباشتن مفاهیم حصولی زحمت میکشد و رنج میبرد، ولی درون جان او تهی است؛ اگر بکوشد درون خود را از معرفت پر کند و درونش را به چشمهای جوشان تبدیل سازد، رنج او به ثمر مینشیند.
چند بازی عشق با نقش سبو بگذر از نقش سبو رو آب جو
نکاتی درباره نفس
1. نفس انسان مراتبی دارد و علم شهودی به هر مرتبه معادل همان رتبه وجودی ارزیابی میشود.
2. براساس سیر جوهری، تحوّل مرتبه نازل به مرحله کامل میسور است و از آن راه، شهود نیز که عین شاهد است، به کمال بار مییابد.
3. سِرّ تحوّلپذیری نفس، آن است که هر چند از یک سو مجرد است، ولی از سوی دیگر رَهْن طبیعت است. از اینرو اصل جامع ملائکه که گفتند: (وما منّا إلاّ له مقام معلوم) ، شامل آن نمیشود.
4. برای نفس غیر از مراحل الهام، تسویل، امر به بدی، ملامت و اطمینان، شئون جداگانه دیگری است که برخی از آنها در محدوده هویت انسان سهم تعیینکننده و بعضی از آنها صبغه امانت الهی دارند که هر انسانی موظّف به پاسداری از آن است. تحریر این بحث به موطن خاص خود ارجاع میشود.
3. از مقصد به مقصود
در این سیر، انسان سالک با اندیشه و سیر در حقیقت هستی ره به مقصود میبرد و در همه جا قبل از هر چیز خدا را مییابد، بهطوری که راه و مقصد یکی است؛ هرچند تفاوت آنها محفوظ است.
خداوند بالا و پستی تویی ندانم چه ای هر چه هستی تویی
تأمّل در حقیقت هستی، کاملترین راه برای پیبردن به وجود هستی صِرف است. پیمودن این صراط مستقیم بهترین رهآورد را به همراه دارد. شناخت خدا از خدا و با سیر در حقیقت هستی موجب میشود که سالک غیر از خدا کسی را طلب نکند، چنان که عارف خدا شناس از او غیر او را نمیخواهد؛ یعنی همانگونه که بررسی غیر او راه کامل و نهایی رسیدن به مقصود نیست، غیر او هم هدف نخواهد بود:
از خدا غیر خدا را خواستن ظن افزونی است و کلی کاستن
تکامل و سعادت اصیل انسان، در پرتو اندیشه در هستی صرف حاصل میشود توضیح بیشتر، همراه با آیات مناسب در جای خود خواهد آمد ودراینمورد قرآن میفرماید:
(أولم یکْف بربّک أنّه علی کلّ شیءٍ شهید) ؛ آیا پروردگارت که قبل از هر چیز مشهود است برای توحید کافی نیست؟ چون خدای سبحان مشهود محض است و قبل از هر چیز معلوم و معروف است و خود برای شناخت کافی است، نیازی به نشانه ندارد، خواه نشانههای بیرونی و آیات آفاقی و خواه نشانههای درونی و آیات انفسی.
انسان بصیر خبیر با مشاهده متن دریا به وجود آب یقین پیدا میکند و دیگر نیازی به مشاهده چمنهای سرسبز اطراف ندارد تا از آن راه پی به وجود آب ببرد، ولی برای بینیازی از تأمّل در مزرعه سبز یا باغ خرم، لازم است دریا را به خوبی بنگرد و از مشاهده آن غافل نماند تا به وجود آن یقین حاصل کند و نیازی[توحید در قرآن - صفحه 51]
هیچ ستارهای در آسمان اندیشه انسانی پرفروغتر از شمس واره «توحید» نیست. توحید، اوج عروج سالکان عاشقی است که دلخسته دلدار، شیفته دیدار و واله لقای بیمانند اویند.
هیچ معرفتی را یارای نیل به بلندای معارف توحیدی و عرفانِ صفات و اسمای الهی نیست، بلکه معرفت اصیل همواره از آبشخور زلال توحید سیراب است و هر اندیشهای که از چشمهسار خورشید سان وحدت الهی سیراب نگشته و از آن دور ماند، در ویرانه ضلالت و تاریکخانه غوایت مایه سقوط و هلاکت است.
از این رو، تمام تحریف های فکری و انحرافهای عملی، پایه در بیمعرفتی نسبت به توحید و فرورفتگی در وادی تیه شرک داشته و همانطور که تنها توحید سعادت آفرین است، تنها شرک شقاوتزاست و نگونبختی به همراه دارد.
همانگونه که اصل وجودِ یگانه و هستی یکتای الهی مایه حیات و عامل قیام جهان و جهانیان است و همه هستی به حیّ قیوم تکیه و اعتماد دارد، تمام اندیشههای اصیل و افکار قویم، مرهون وابستگی و پیوستگی به اندیشه توحیدی است.
خداوند بیعدیلی که تنها عجز معرفت او و اقرار به ناتوانی در شناخت او وسیله قرب و عامل نجات است، هیچ کلامی را برتر از توحید نیافرید و هیچ سخنی را به عظمت و جلالت «لا إله إلاّ الله» نیاورد که رسول گرامی اسلام(صلّی الله علیه وآله وسلّم) فرمود: نه من و نه احدی پیش از من، مثل «لا إله إلاّ الله» نیاورده است؛ قال رسول الله(صلّی الله علیه وآله وسلّم): «ما قلتُ ولا قال القائلون قبلی مثل لا إلهَ إلاّ الله»[1]. این کلام حکایت از حقیقت بینظیر توحید دارد.[توحید در قرآن - صفحه 19]